happy-birthday-cake-pictures-96hrj3c8gilo3316_ymnv.jpg

 

 

توی باغ مشغول قدم زدن بود...تنها تو حال خودش...زیر سایه یه درخت نشست..و تکیه به درخت داد...

که صدای اوجو اوجو"یی رو از گوشه کنار باغ شنید..

به اطرافش نگاه کرد..از لابه لای بوته ها حرکت یه چیزی رو حس می‌کرد.. 

که ناگهان یه جسم کوچولو و پشمالو آروم و با احتیاط اومد بیرون...

بهش خیره شد...اون یه سنجاب سفید و کیوت بود...

لبخند ریزی زد..و سنجاب آروم و محتاطانه نزدیک میشد..

از توی جیب کتش یه بسته بیسکوئیت بیرون آورد و یه دونه از بیسکوئیت هارو برداشت و به طرف سنجاب گرفت..و سنجاب بیسکوئیت رو گرفت و مشغول خوردن شد

بعد از اینکه مطمعن شد خطری براش نداره..اونقد اومد نزدیک..طوریکه رفت و رویه شونه هاش نشست..

از اینجا بود که دوستیه بین اون و سنجاب سفید و کیوت شروع شد

.

.

.

امروز...

تولد این سنجاب سفید و دوسداشتنیه

سنجابیکه همیشه پیشش بود...کنارش بود..توی شادیهاش..توی غماش..توی حال خوبی هاش...توی حال بدیاش....

تنها کسیکه ترکش نکرد...و همه جوره کنارش بود

این سنجاب تونست با تموم اخلاقای بدش کنار بیاد...

تونست وقتایی که حالش بده"حالشو عوض کنه...با بامزه بازیاش از غماش کمی دورش کنه

باید قدر این سنجاب رو دونست..نه؟

.

خیلی تو نوشتنو تبریک گفتن خوب نیستم

انی وی...

تولدت مبارک..سنجاب دوسداشتنی

این روزو تا میتونی خوش بگذرون خب؟

+کادو دادن مجازی سخته..ولی خب یه چیز خیلی کوچیک آماده کردم ک پرایوت برات میفرستم..

گرچه نیتم یه چیز دیگه بود..چون حالم خوش نبود نتونستم اونو برات آماده کنم..

به هرحال باید ازین خوشت بیاد..اوکی؟